مسألهي ترجمهي قرآن و بررسي امكان يا امتناع آن، ارتباط تنگاتنگي با مسألهي نزول قرآن دارد. بدون شناخت ماهيت نزول قرآن، بحث دربارهي ترجمهي آن تا حدّي ناقص خواهد بود. چرا كه ترجمهي قرآن در هرصورت دربارهي «كلام نازل» مطرح ميباشد و تا ماهيت و كيفيت اين نزول تبيين نگردد، نميتوان دربارهي امكان يا امتناع ترجمهي قرآن، اظهار نظر كاملي كرد. ترجمهي قرآن، به معناي «انتقال معاني آن از يك زبان به زبان ديگر» با توجه به انواع مختلف نزول، ممكن يا نا ممكن خواهد بود. لذا بررسي و تعيين ماهيت نزول قرآن در بحث ترجمهي قرآن موضوعيت خواهد داشت.
خوشبختانه تاكنون دربارهي برخي از متعلقات نزول قرآن از جمله «زمان و مكان نزول، اسباب نزول، اولين و آخرين آيات نازل شده، مدت نزول، نزول برحرفهاي هفتگانه، حال پيامبر(ص) به هنگام نزول و…» بحثهاي فراواني شده است اما در مورد خود نزول و ماهيت و كيفيت آن، در كتب علوم قرآني و… چندان بحث نشده است و آن مقدار هم كه به چشم ميخورد در بحث ترجمهي قرآن چندان كارايي ندارد. همچنين ادلّهي فراواني از سوي موافقان و مخالفان ترجمهي قرآن مبني برامكان يا امتناع آن ارائه شده است امّا تا آنجا كه ما اطلاع يافتيم، هيچكدام از اين ادلّه، مبتني براين بحث نميباشد. لذا در اين مقاله برآنيم كه در حدّ امكان ،ماهيت نزول قرآن را تبيين كرده تا در سايهي آن بتوانيم در بارهي امكان يا امتناع ترجمهي قرآن اظهار نظر كنيم. به عبارت ديگر اين گفتار شامل يك توصيف و يك دستور ميباشد. اما بخش توصيفي آن، مبيّن كيفيت نزول قرآن بوده و بخش دستوري آن، تكليف ما را در قبال صورت تنزّل يافتهي قرآن مشخص كرده و امكان يا امتناع ترجمهي آن را بررسي كرده و در قبال آن حكم صادر ميكند.
«نزول»، در اصل به معني «انحطاط من علوّ»1 ميباشد. حال اين علوّ ممكن است مربوط به مكان يا شأن و مقام يا درجات مختلف وجودي و اخلاقي و يا موارد ديگر باشد. مفهوم «انحطاط» و «فروآمدن» در بيشتر2 استعمالات «نزول» و ابواب مختلف آن، مشترك بوده اما در كيفيّت اين انحطاط و ماهيت آن بين موارد مختلف، اختلاف وجود دارد. در قرآن ،نزول، انزال و تنزل و تنزّيل به اشياي مختلفي نسبت داده شده است (از جمله: كتاب، مائده، ماء، لباس، ذكر، حديد، انعام، ملائكه، عذاب، سكينه، روح، جنود، أمر، شيطان، حق، سلطان، فرقان، من وسلوي، آيه، برد، غيث، رزق، تورات، انجيل، قرآن، خير، حكمت و… .)
مسلّم است كه نزول در هركدام از اين موارد به تناسب جهاز وجودي «نازل» خواهد بود اما در همهي آنها، معناي اصلي نزول، به نحوي ملحوظ است.
براي تحقق «نزول»، وجود عناصري همچون «مبدأ نزول»، «مقصد نزول»، «نازل»، مُنزِل»، «مراحل و مسير نزول» و… لازم است. ميتوان با لحاظ هركدام از اين عناصر؛ «نزول» را به اقسام مختلفي تقسيم كرد. مثلاً به لحاظ اينكه آيا نازل بعد از نزول، مبدأ نزول را ترك ميكند و يا اينكه در عين حضور در مبدأ، در مقصد نزول نيز متجلّي و ظاهر ميشود، ميتوان نزول را به دو قسم تقسيم كرد.
1. نزول به نحو «تجاني»3 (مثل پايين آمدن آب باران از آسمان).
2. نزول به نحو «تجلّي» (مثل نزول قرآن كه در عين اينكه حقيقت آن در جايگاه خود محفوظ ميباشد، جلوهاي از آن نزد ما است). يا مثلاً با لحاظ مادّي يا غير مادّي بودن نازل، نزول را به «مادّي و غير مادّي» تقسيم كرد و يا با لحاظ نوع مقصد و قالبي كه نازل در آن متنزل ميشود ميتوان نزول را به انواع مختلف «كلامي، صوري، رفتاري و…» تقسيم كرد. همچنين از ديدگاههاي مختلف ميشود تقسيمات متنوع و جزئيتري در پديدهي «نزول»، ايجاد كرد كه البته ما در اين مختصر، قصد تفصيل آنها را نداريم.
آنچه در بحث ما بيشتر كارساز است، تقسيمي است كه براساس «مبدأ و مقصد نزول و تناسب آن دو با هم» ميباشد. در اين تقسيم در پي آنيم كه بيابيم در كدام يك از موارد نزول، رابطه و سنخيت و تناسب وجودي و تكويني بين مبدأ و مقصد نزول وجود داشته و در كدام موارد، اين سنخيت و تناسب، مفقود بوده و تنها رابطهي قراردادي و اعتباري بين آن دو برقرار است. با اين لحاظ و براين اساس، نزول در يك تقسيم كلّي به دو قسم «تكويني» و «اعتباري» تقسيم ميشود:
در اين قسم، بين مبدأ و مقصد نزول، نوعي رابطهي وجودي و خلاف ناپذير حاكم بوده و سنخيت و تناسب و لزوم خاصّي بين آن دو در جريان است، همچنين در اين قسم، مقصد نزول، معيّن و معلوم4 بوده و در اين تعيين، هيچ اعتبار و قراردادي دخيل نميباشد. يعني چنين نيست كه نازل بتواند در هرمنزل و مقصدي متنزل گردد. بلكه منازل، در اين نزول به حكم تكوين، معيّن و معلوم ميباشد. مثلاً حالت شَرْم اگر در چهره، تنزّل و تمثّل يابد، قطعاً در رنگ سرخ، متنزل و متمثل خواهد شد و چنين نيست كه انسان با اختيار خود بتواند اين سرخي را به رنگ ديگري تبديل نمايد. لذا بين حالت شرم (مبدأ نزول) و سرخي چهره (مقصد نزول) نوعي رابطه و تناسب وجودي و تعييني برقرار بوده و اين مقصد در هرزمان و مكان در همين صورت، معلوم و معيّن بوده و هيچ تبديلي را نخواهد پذيرفت.
يا مثل يك درخت سرسبز و بزرگ كه صورت تنزل يافتهي آن به صورت يك دانهي كوچك خواهد بود. اين دانه، قدر معلوم تنزل درخت ميباشد، و چنين نيست كه صورتها و قدرهاي ديگري نيز متصوّر بوده و درخت بتواند در يك مقصد و قالب ديگري غير از دانه متنزل گردد. بين دانه و درخت سنخيّت تكويني برقرار بوده و دانه در واقع همان درخت ميباشد اما يك درخت گرفتار و محبوس، مقيد و محدود، مجمل و «مردود»5، يك درخت نازل و هبوط يافته، فشرده و خلاصه شده. همچنين دانههاي، مختلف. «قدرهاي معلوم» در تنزل درختان مختلف ميباشند و چنين نيست كه يك درخت سيب مثلاً بتواند در دانهي خرما و يا يك درخت خرما در دانهي سيب متنزل شود. نظام تكوين به هيچ نازلي اجازه نميدهد كه در تنزل خود از قدرهاي معلوم خود تجاوز نمايد.
با توجه به تعريف نزول تكويني، خود بخود نزول اعتباري نيز تعريف خواهد شد. در اين قسم، بين مبدأ و مقصد نزول رابطهي وجودي و تكويني برقرار نبوده و آن لزوم و سنخيت خاصي كه در نزول تكويني بين آن دو برقرار ميباشد در اينجا وجود ندارد. همچنين، مقصد در نزول اعتباري، معين و معلوم نبوده و لذا قابل تبديل و ترجمه بوده و در هرزمان و مكاني ممكن است صورت و قالب خاصّي به خود بپذيرد. مثلاً همان حالت شرم كه قبلاً ذكر شد و يا حالات مختلف ترس و اميد و محبت و خشم، در تنزّل كلامي، داراي منازل و مقاصد و قالبهاي معيّن و معلومي نيستند و چه بسا در زمانها و مكانها و زبانهاي مختلف، اشكال گوناگوني را پذيرفته و حتي در يك زبان و زمان و مكان نيز متنوع و نا معلوم باشند. (هرچند كه در اقسام ديگر تنزل ممكن است داراي قدر معلوم باشند.) مثلاً حالت ترس اگر در سيما متنزل شود، داراي قدر معلوم بوده و اگر در كلام تنزل يابد، منزل مشخصي نخواهد داشت. چرا كه با انواع جملات در يك زبان و يا زبانهاي مختلف ميشود حالت ترس را تنزل داد و از آن سخن گفت. پس ترس در سيما، تنزل تكويني و در كلام تنزل اعتباري خواهد داشت. يا مثل حالت «خشم» كه در سيما تنزل خاصي داشته اما در كلام و رفتار، در صورتهاي مختلفي متجلّي ميشود.
با اين بيان در مييابيم كه در تنزل اعتباري نوعي قرارداد بين مبدأ و مقصد تنزل، حاكم بوده و تناسب و همخواني تكويني بين آن دو وجود نخواهد داشت.
???
در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه در تنزل اعتباري ممكن است نازل در عالم واقع داراي «قدر معلوم» بوده باشد اما از آنجايي كه هيچ ملاك و اساسي براي تعيين و تشخيص آن وجود ندارد، لذا نميشود منزل خاصي را به عنوان بهترين و مناسبترين و آخرين منزل نزول لحاظ كرد (هرچند ممكن است واقعاً چنين منزل و مقصد معلومي وجود داشته باشد). مثلاً روحيه? (احترام و تواضع و تعظيم) در بين مردم يك منطقه يا مناطق مختلف جهان در اشكال گوناگوني همچون «دست به سينه نهادن»، «دستها را مقابل سينه گرفتن»، «قدري كمر را خم كردن» «تعظيم به صورت ركوع و سجود» و… متمثل ميباشد. حال در بين اين قالبها ممكن است يك مورد (در عالم واقع) به عنوان بهترين، مناسبترين، زيباترين و نمايندهترين تمثل و نمايش «احترام و تواضع» وجود داشته و نمايش و حكايتش از ساير موارد كاملتر و ناطقتر باشد، اما ملاك تعيين و تشخيص آن يا وجود ندارد و يا ملاكها و معيارها، برطبق مناطق گوناگون، گونهگون ميباشد. مگر آنكه اين ملاك از طريق شرع احراز گردد كه البته در اين صورت ما مسلمانان، سجده و ركوع را به عنوان قدر معلوم و زيباترين و گوياترين حالت و منزل براي تمثل و تنزل روحيهي تواضع، خاكساري، انكسار و تعظيم ميشناسيم. اين حكايت و نمايش و تمثل در «سجده و ركوع» آنقدر زيبا و گويا است كه گويي يك تنزّل تكويني است. (تنزّل قرآن نيز آن گونه كه خواهد آمد از همين قسم است يعني يك تنزل اعتباري كه از نظر داشتن قدر معلوم مانند تنزل تكويني بوده و لذا برخي از احكام تنزّل تكويني بر آن مترتب ميباشد.)
تنوّع عوالم و مراتب هستي، تعالي و تفضّل برخي از آنها نسبت به برخي ديگر، ارتباط و گفتوگوي آنها با همديگر، تسلّط و احاطهي بعضي بربعض ديگر و…، مقتضي تنزّل و تمثل برخي از اين عوالم و آثار آنها در برخي ديگر ميباشد. عالم طبيعت كه پايينترين اين عوالم است، منزل و محلّ تمثل عالم و موجودات و آثار وجودي بالاتر از خود ميباشد. انسان نيز در اين مجموعه، به نوبهي خود داراي عوالمي است، روح و روحيات انسان دائماً در حال تمثل و تنزل در جسم او بوده و حالات مختلف روحي او داراي تجليات و نمايشهاي جسمي ميباشند. اين تنزّل و تمثّل، لازمهي ارتباط و گفتگوي «روح و جسم»، «آسمان و زمين»، «ملكوت و ناسوت» ميباشد. تنزل و تمثل در عالم طبيعت، بسيار ضعيف و ناچيز است، چرا كه طبيعت از لحاظ وجودي «كثيفترين»6 عوالم ميباشد. لذا ميبينيم كه روح و روحيات انسان، در حدّ بسيار ناچيزي در جسم او متمثل ميشوند. مثلاً، انساني كه روح او مخزن محبّت و ولايت و اطاعت الهي بوده و مظهر صفات خداوند ميباشد از لحاظ جسمي فرق چنداني با يك فاسق و ظالم تمام عيار ندارد. فقط نور و صفاي مختصري در چهره و چشمان او ممكن است متجلّي باشد، و اين بخاطر محدوديت شديد عالم ماده و «كثافت وجودي» آن ميباشد، تا حدّي كه يك وليّ اللّه از نظر جسمي تقريباً مانند يك مرتدّ فاجر مينمايد. اما همين دو روح پاك و ناپاك اگر وارد بدن برزخي (كه لطيف ميباشد) بشوند، تجلّيات و تنزّلات قويتري در بدن برزخي خواهند داشت و در آنجا و نه مانند هم بلكه يكي در زيباترين و معطّرترين و «سّويترين» صورتها و ديگري در وحشتناكترين قالبها و چهرهها منزل خواهد گزيد و اين بخاطر لطافت عالم برزخ ميباشد. چه اينكه بدن هرچه لطيفتر باشد، روح ،نمايش بيشتري خواهد داشت و حقيقت و درنگ اصلي خود را آشكارتر خواهد ساخت.
عوالم انسان و جهان هرچه مجرّدتر باشد همان قدر لطيفتر بوده و لذا شدّت تجلّي و تنزل، قويتر و بيشتر خواهد بود. دنيا و عالم ماده كه در پايينترين مراتب هستي قرار دارد، از عوالم بالا نمايشهاي بسيار كمرنگي، ارائه ميدهد و بخاطر غلظت مادّي و شدّت محدوديت و جهاز كثيف وجودي، درختان زيباييها و كمالات را در درون دانههاي كوچك محبوس كرده و همهي زيباييهاي آنها را مخفي و مدفون مينمايد و فقط نشانههاي بسيار كوچكي از آن همه زيبايي و عظمت و شكوفايي را به عنوان «آيه و دليل» ظاهر و متجلّي مينمايد. «خزائن» كمالات و زيباييها در «قدرهاي معلوم» دنيوي تا حدّ امكان، تنزل يافته و فقط «آياتي» از آن خزائن در منازل دنيوي باقي ميماند كه البته بايد از دلالت اين آيات بهرهمند گشته و از آنها عبور كرد (مصون السّر عن النّظر اليها ومرفوع الهمّةِ عن الاعتماد عليها)7 تا مبادا در آنها اقامت و برآنها اعتكاف و اعتماد نموده و آنها را بجاي خزائن بنشانيم كه البته اين نشاندن همان و مهجور ساختن آيات همان! مهجوريّت آيه يعني «نظر به آن» و مأموريت آن عبارت از «نظر با آن» ميباشد. لذا نه «به» قدرهاي معلوم بلكه «با» آنها بايد «نظر» به «خزائن» داشت.
پس انسان در وجود خود و جهان دائماً با مسألهي تمثّل و تنزّل و تجلّي درگير ميباشد چرا كه هم خود او مركّب از روح و جسم است و هم جهاني كه در آن زندگي ميكند با عوالم بالاتر در ارتباط و گفتوگو است و گفتوگوي روح با جسم و آسمان با زمين، بدون مجراي تجلّي و تنزل امكان نخواهد داشت. لذا انسان بايد موقعيّت و قدر اصلي خود را نسبت به اين قدرها و منازل معلوم كرده تا مأموريت آنها را دريافته و از تجاوز به آنها در امان بوده و در طريق مهجوريت آنها گام برندارد.
اكنون بعد از ذكر اين مقدّمات بايد ديد كه قرآن چه تنزّلي در عالم طبيعت داشته و ماهيت منزّل (الفاظ) آن چه ميباشد:
«وان من شيء إلاّ عندنا خزائنه وما ننزّله إلاّ بقدر معلوم» (حجر، 15/21)، قرآن به عنوان كريمترين و عظيمترين مصداق «شيء» از «كتاب مكنون»8 به نحو «تجلّي» در قدر معلوم متنزل شده است. قدر معلوم قرآن همين «الفاظ»است كه بسان «اودية»، آب خالص و زلال هدايت را در خود «سيلان» داده و در حدود و قيود خود آن را محدود و مقيد مينمايد: «انزل من السّمآء ماءً فسالت اودية بقدرها…» (رعد، 13/17).
با اندكي تسامح، نزول قرآن را ميتوان يك نزول تكويني دانست. تسامح از اين روست كه «الفاظ» در هرصورت، ساختهي بشري بوده و نميتوان بين آنها و معاني متنزل در آنها، رابطهي وجودي و تكويني برقرار كرد. بلكه در الفاظ هميشه قرارداد و اعتبار حاكم بوده و انسان در محدودهي الفاظ براي هيچ معنايي، قادر به تقدير تعييني و تكويني نميباشد. و اين عجز از آن جهت است كه «تقدير» انسان، مسبوق به «تفكير» او ميباشد: «انه فكّر وقدّر» (مدثّر،74/18) چرا كه فكر انسان معركهي خطاها و اشتباهات و تجديد نظرات و تصحيحات و… بوده و لذا انسان اگر هرجملهاي را براي ابراز هرمعنايي انتخاب كند باز جملات و صورتهاي بهتر و ناطقتر و كاملتري، قابل تصور خواهد بود. لذا انسان در بين زبانهاي مختلف و حتي در يك زبان قادر به تعيين قدر معلوم براي يك معني نميباشد و همه تنزيلات كلامي او در قدرهاي نا معلوم و تبديل پذير، جريان داشته و تكوين و لزوم و تعيين در كار نميباشد.
البته اين بيان فقط در مورد كلام بشري صادق است اما مطلب دربارهي كلام خدا به گونهاي ديگر است. گزينش و تقدير الهي در الفاظ، مسبوق به تفكير و تفكر و… نميباشد (بلا رويّةِ أجالها ولا تجربةٍ استفادها ولاحركةٍ احدثها ولا همامة نفس اضطرب فيها…)9، لذا اين تقدير و گزينش، تعييني و تكويني خواهد نمود و كلام الهي به هرصورت كه نازل گردد،صورتي كاملتر و زيباتر از آن متصوّر نخواهد بود. «الذي احسن كل شيء خلقه…» (سجده ،32/7) زيرا همهي «تنزيلات الهي» داراي «قدر معلوم» بوده و صورتي زيباتر و كاملتر و ناطقتر و معيّنيتر از قدر معلوم قابل لحاظ نميباشد (همچنانكه يك درخت سرسبز در تنزل خود قدري بهتر و زيباتر از قدر دانه نداشته تا در آن تجلّي يابد، منزلي بهتر از «منزل دانه» براي نزول درخت نميتواند وجود داشته باشد و اين «قرار مكين» (مرسلات، 77/21)، در هيچ زمان و مكاني قابل تبديل و ترجمه نخواهد بود). «فقدرنا فنعم القادرون» (مرسلات/23) خداوندي كه «نعم القادرون» است در تنزيل خزائن، بهترين و گوياترين منازل را گزينش خواهد كرد. تبديل اين «منازل» (كه البته محال است) نه تنها برگويايي و نطق آنها نخواهد افزود بلكه آنها را گنگ و مهجور و از مأموريت، معزول خواهد كرد.
با اين بيان، كلام خدا تا حدودي از كلام بشر ممتاز ميشود. پس تنزل كلامي در حق خدا و انسان يكسان نبوده و در ماهيت، از هم جدايند. انسان در تقدير الفاظ متأثر از هزاران عوامل مثبت و منفي (حالات و امراض روحي و رواني و…) بوده و هيچگاه در تنزيل معاني و مقاصد خود به قدر معلوم نخواهد رسيد اما گزينش حكيمانه و عليمانه از سوي خداوند محيط و نعم القادرون، جهت تنزيلِ شريفترين خزينهي عند اللّه و زيباترين حقيقت مكنون، قطعاً و ضرورتاً متوجه «احسن الحديث»10 خواهد بود. (همچنان كه ربايش تكويني در يك آهن رُبا از بين ذرات فراوان در يك تپهي خاك، تنها متوجّه متناسبترين و هم سنخترين ذرّات خواهد شد.)
البته رابطهي بين الفاظ و حقيقت مكنون قرآن، كاملاً از قبيل رابطهي تكويني بين «دانه و درخت» و يا «نطفه و انسان» نميباشد چه اينكه الفاظ، يك ماهيت قراردادي دارند، اما همانطور كه قبلاً گفتيم، وجود بيشترين سنخيت و تناسب بين الفاظ قرآن و حقيقت والاي آن و همچنين تقدير معيَّن و معلوم اين الفاظ، ما را برآن واداشت كه تنزّل قرآن را در عداد تنزّلات تكويني به حساب آورده و احكام تكويني برآن مترتّب كنيم. (هرچند كه با توجه به كلامي بودن نزول آن، در شمار تنزلات اعتباري ميباشد).
نكتهاي كه ياد آن در اينجا خالي از فايده نميباشد اينست كه خداوند به ندازهي طهارت دروني و تقرّب انسان، در زبان او متجلّي گشته و بجاي او سخن خواهد گفت «…ولسانَه الّذي ينطق به…»11 لذا هرچه تقرّب انسان بيشتر باشد، به همان اندازه كلامش معلومتر و معيّنتر ودر نتيجه ماندگارتر و معجزتر خواهد بود!
با توجه به مطالب يادشده معلوم ميشود كه سرّ اصلي اعجاز الفاظ قرآن در چيست. البته وجوه لفظي وغير لفظي اعجاز، بسيار فراوان ميباشد و مباحث بيشماري در تبيين اين وجوه ارائه شده است. امّا بايد دانست كه مبحث اعجاز و خيلي از مباحث ديگر قرآني در اصل، مترتب و متفرّع برمسألهي نزول قرآن است.
انسان براي اينكه بتواند همانند قرآن را بياورد بايد بجاي خدا نشسته و برهمهي حدود و قيود و قدرها و مرزها، احاطه پيدا كند، عالم به همهي سنخيّتها و تناسبها و رابطهها بوده و هرخزينهاي از خزائن هستي را در قدر خاص و معلوم خود، تنزل دهد، بايد حقيقت كتاب مكنون، «نزد» او بوده و از بالاترين عوالم هستي، با احاطه به همهي قدرها، قدر معلوم اين زيباترين حقيقت هستي را از بين منازل و قدرهاي بيشمار در شب قدر، تقدير نموده و عظيمترين و زيباترين تجلّي آسمان در زمين را به كائنات هديه دهد، كه البته اين انسان، كسي نيست جز خدا! پس علّت عجز انسان از آوردن مثل قرآن، خدا نبودن اوست! انسان بايد« نعم القادرون» و «احسن الخالقين»12 باشد تا «احسن الحديث» را بيافريند. بايد مصداق «الذي أحسن كل شيء خلقه…» باشد تا «انا اعطيناك الكوثر» بسُرايد والاّ «تفكير» كرده، «تقدير» نموده و چه بد تقديري خواهد نمود: «انا اعطيناك الجواهر فصلّ لربك وجاهر ولا تعتمد قول ساحر»13 «فقُتل كيف قدَّر. ثم قتل كيف قدَّر» (مدثر،74/19،20)
هركه در پي پاسخ به تحدّي قرآن باشد ابتدا بايد خزينهي آن نزد او باشد تا از بالا آن خزينهي وسيع را محدود و مقيّد و نازل كند و در زندان الفاظ محبوس گرداند. پس اين كار بايد از بالا صورت گيرد. در حالي كه همهي «خزائن» نزد خدا ميباشد «وللّه خزائن السموات والأرض» (منافقون، 63/7) پس انسان در صورت معارضه با قرآن ناچار بايد از پايين اقدام نمايد و پايين جايگاه قدرها است نه خزائن، پس اين انسان چه چيزي را ميخواهد تنزل داده و پايين آورد؟! آيا قدرها را ميخواهد مقدَّر نمايد؟!! يا در پي تبديل آنها ميباشد؟! آيا بجاي خزائن الهي، معاني بشر آلود خود را ميخواهد تنزل داده، با قرآن برابر نشاند؟! آيا آنكه از بالا ميآيد با آنكه از پايين، برابر است؟!«هل يستويان مثلاَ»؟!(هود،11/ 24)
شخص معارض در پاسخ به تحدّي بايد تنزيل كند، نازل كننده بايد بالا باشد تا تنزيل صادق آيد. انساني كه در پايينترين پايينها است چگونه ميخواهد تنزيل نمايد؟! «ام عندهم خزائن ربك أم هم المصيطرون» (طور، 52/37)؟! آيا انسان برهمه قدرها و حدود و منازل محيط است؟! انساني كه اصل وجود و آثار وجوديش، مقدّر به قدرها است، ميخواهد قدر معلوم معرفي نمايد؟! «ام عندهم الغيب فهم يكتبون»(طور/41)؟!
مگرنه اينست كه ثبات و قوام و كشش و جذب اين قدرها، مديون آن خزائن ميباشد؟! اگر پشتيباني آنها نباشد قدرها نابودند و اگر خود را «بود» نمودند، سرابي بيش نباشند: «فامّا الزّبد فيذهب جفاء» (رعد، 13/17) اگر يك دوست، اقيانوس محبّت خود را تنزل داده و آنرا در جملهاي تقدير نموده، تقديم دوست خود نمايد، البته اين جمله از پشتوانهي بالا (خزينهي محبّت قلبي) برخودار بوده لذا جذب كرده و مست خواهد نمود. اما كسي بدون داشتن اين اقيانوس، چاپلوسانه روزي هزار بار هم اگر اظهار محبّت نمايد و خصومت در جلد ارادت، مخفي دارد، البته اين اظهارات غير از نفرت چيزي نزايد!
پس هرقدري كه از پشتيباني خزينهي خود محروم است، پايين بوده و نه ثابت و صادق، بلكه سراب است و آنكه از بالا آمده، خزينهي خويش را پيامبر و زيباييهايش را نمايشگر بوده و نه سراب بلكه حق، لذا داراي ثبات است.
پس وجه اصلي اعجاز قرآن همين است كه الفاظ آن برخوردار از پشتيباني زيباترين خزينهي هستي بوده و معجزيت و جذابيت خود را در هرآن، از آن اقيانوس دريافت ميدارد و اگر در اين دريافت، نازي و يا وقفهاي حاصل آيد،البته اركان اين قالب و قدر معلوم درهم و برهم فرود آيد. (واگر فرضاً ثابت باقي بماند،قطعاًجذابيت و معجزيت و دلالت و مأموريت خود را برنتابد.)
همين است سرّ قبولي و ردّ اعمال و عبادات. عبادت، نمايش است، نمايش از حقيقت. بدون آن حقيقت اين نمايش بردي نخواهد داشت. عبادت، تمثّل است، تمثّل حالات درون. «سجده»اي كه تمثّل عبوديت و انكسار ساجد نباشد دروغ ومردود است نه اينكه خواهد بود بلكه همين حال از سمت دلالت و اشارت به بالا معزول است چرا كه بالايي در كار نيست، يك نمايش دروغين است چرا كه خزينهاي در كار نبوده تا سجده، نمايندهي آن باشد! اين همان سجدهي كاذبي است كه بعد از سربرداشتن ساجد از آن به صورت گلولهاي درآمده و به همراه نداي «يا فاجر، يا كاذب» بر سرصاحب آن كوبيده خواهد شد! همين گونه است خيلي از عبادات و طاعات ديگر كه اگر از پشتيباني خزائن خود برخوردار باشند مقبول و الاّ مردود خواهند بود.
با اين توصيفات به يك دستور و بايد ميرسيم:
در عروج به سوي خزائن و حقايق اشيا بايد از قدرهاي معلوم آنها آغاز كرد. در سفر به سوي شكوفايي و سرسبزي، ابتدا بايد متوجه دانه شد. براي «مس» درخت شكوفاي «قرآن كريم» در «كتاب مكنون»، «طهارت» را بايد از پوستههاي ستبر دانهي الفاظ آغاز كرد.14 دانه، سكّوي پرتاب به سوي شكوفايي ميباشد. بدون استقرار برسكوي الفاظ، پريدن به سوي حقيقت و باطن قرآن، آنگاه رهيدن و درعرصههاي تو در توي آن رقصيدن، ممكن نباشد. الفاظ قرآن مثل انسان دنيوي است كه از «احسن تقويم» به «اسفل سافلين»، «مردود»15 گشته و در آن محدود و محبوس افتاده است. لذا راه برگشت به احسن تقويم از اسفل سافلين شروع ميشود. اسفلسافلين، قدر معلوم احسن تقويم بوده و سكوي پرتاب به سوي آن ميباشد. بايد از پايينترين منزل شروع كرد و با «طهارت»، مراتب تنزل را در نور ديد، تا سر منزل نازل را «مسّ» كرد.
بيان مطلب آنست كه شيء متنزل در مبدأ و مقصد نزول داراي يك حقيقت است اما هركدام از اين مراحل در «شدّت و ضعف»، «اجمال و تفصيل»، «ظهور و خفاء» و… با يكديگر متفاوتند. مثلاً نور خورشيد در اوّلين شعاع و تجلّي خود، شديدترين درجهي نور و حرارت را دارد وهرچه از مبدأ خود نازل تر ميگردد از اين شدت و قوّت كاسته ميشود تا جايي كه به ضعيفترين درجهي خود ميرسد. اما بايد ديد كه در همهي اين مراحل، نور داراي يك حقيقت است و اين حقيقت در همهي اين درجات و مراتب حاضر ميباشد چه د ر شديدترين درجه و چه در ضعيف ترين آن . پس «خود» و حقيقت نور داراي درجات و مراتب است. پايينترين درجهي «خود» همان خود ناقص، ضعيف، محدود، مخلوط، مجمل، نازل، آيه، دليل، كاذب، سافل، قدر معلوم، اثر و… بوده و شديدترين آن، خود كامل، رها، مفصَّل ، مبيَّن، عالي، صادق، احسن تقويم، خزينهي صاحب نثر و… ميباشد. پيداست كه «خود ضعيف» نور، براي «بازجويي» شدَّت و قوّت و جمالِ از دست رفته، بايد از «خود» شروع كند، فاصلهي طي شده و مراتب نزول را تا «اصل خويش»16 بپيمايد و حجابهاي راه را كنار زده، حدود و قيود را بردارد تا به «خود شديد» و خزينهي اصلي خود دست يابد.
همچنين «دانه» كه از «اصل خويش» دور مانده است در «بازجويي روزگار وصل خويش» بايد از خود شروع كند. در خود به دنبال خود قدم زند (خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس).17 اگر خارج از خود به دنبال خود برخيزد راه بجايي نبرد چرا كه خود را در خود گم كرده است. خود شكوفا و زيبايش را در «خود دانگي» مخفي و محبوس داشته است. لذا در خود بايد خود يابي كند. از خود در خود به سوي خود بايد سفر كند. بايد از «خود كاذب» سفر كردن، آنگاه در «خود صادق» نظر كردن. بايد از قدر معلوم آغازيدن تا از «رحيق مختوم»18 آشاميدن. دانه اگر قدري از «قدر معلوم» خويش، دورتر، درخت را بجويد، هيچگاه نرويد و عطر شكوفههايش را نبويد. پس نه از «ترجمهي خويش» بلكه از «خويش» بايد «فرار» كرده، حذر كند تا در «خويش» قرار يافته، نظر كند! از بدل و ترجمهي قدر معلوم نميشود رَه به خزينهي مكنون بُرد بلكه عروج و صعود از اصل قدرها آغاز ميگردد.
البته قرار گرفتن برقدرها و غرق شدن در آنها و «اعتكاف» در «تماثيل»19 و نه عبرت بلكه اقامت و اسكان در آيات، همچنين نظر كردن نه «با» آنها بلكه «به» آنها و «در» آنها و صرف تمام عمر در «سكّوشناسي»، «چراغكاوي»، «پيكانشناسي»، «قرآن پرستي» و…، كم رَهزنتر از «تبديل و ترجمه» نيست. لذا بدانها بايد «رجوع» كرده، اشارت و دلالتشان را دريافته، آنگاه از آنها عبور كرده: «الهي أمرتَ بالرّجوع الي الآثار فاَرجعني اليك بكسوة الأنوار وهداية الاستبصار، حتي اَرجع اليك منها كما دخلت اليك منها، مصونَ السرّ عن النَّظر اليها و مرفوع الهمَّةِ عن الاعتماد عليها… .»20
الفاظ قرآن كه بيشترين سنخيت و تناسب را نسبت به حقيقت مكنون خود دارد به گزينش تكوين، از بين ساير الفاظ برگزيده شده است. اين الفاظ، «قدر معلوم» آن حقيقت بوده و لذا در آستانهي درك معاني و صعود به عوالم و طبقات تو درتوي قرآن، نقطهي آغاز و سكّوي پرتاب، همين «قدر معلوم» ميباشد. هيچ بدل و ترجمهاي قدرت اين پرتاب را ندارد و اگر هم پرتابي داشته باشد، به سوي نا كجا آباد خواهد بود. سكوي نامعلوم، پرتاب نامعلوم نيز خواهد داشت! در اينجا مثالي ميآوريم:
«نماز» زيباترين و كاملترين حالت و تمثّل و تنزّل و نمايش براي روحيهي «عبوديت، تواضع، خاكساري، انكسار و افتقار و استكانت و…» ميباشد. گزينش حالت و قالب نماز از بين حالات و اشكال گوناگون براي تنزيل و تمثل آن روحيهي بالا و خزينهي عالي، صرف يك قرارداد نميباشد بلكه به خاطر سنخيت بيشتر و تناسب بهتر و نمايش و گويش روشنتر در آن ميباشد. شرع مقدس، هيأت نماز را به عنوان يك قدر معلوم براي نمايش «عبوديت، تواضع، افتقار و…» تعيين كرده است. حال سؤال اينست كه كدام قالب و كدام صورت و منزل، مؤدّاي نماز را ميتواند برساند؟! كدام بدل و ترجمه از اين قدر زيبا و معلوم، پيام والاي آن را خواهد نمود؟! كدام حالت و قدر ميتواند بجاي «سجود» بنشيند؟! كدام منزل و تمثل ميتواند اداي افتقار «قنوت» را درآورد؟! كدام نماينده ميتواند انكسار «ركوع» را نمايش دهد؟! آيا أصلاً «ركوع و سجود» ترجمه برميدارند؟! آيا «قنوت» تبديل ميپذيرد؟! آيا جانشين و ترجمهي نماز ميتواند ما را برساند به جايي كه خود نماز ميرساند؟! آيا آن خزينهاي كه اين قدر معلوم ما را به سوي آن ميكشاند، قدرهاي نامعلوم نيز ما را به آن ميرساند؟! آيا مثلاً «دست به سينه نهادن و…» وافي به جميع معاني و مقاصد نماز خواهد بود؟! آيا اين بدلها و ترجمهها در پيام رساني خود، راهزني نخواهند كرد؟! آيا «استيفاء به جميع معاني و مقاصد»21 از شروط و اركان ترجمه نميباشد؟! آيا از دانهي سيب ميشود به درخت خرما رسيد؟! آيا دانه را ميشود ترجمه كرده و از ترجمهي آن به درخت رسيد؟!
ترجمهي قرآن در «كم فروشي»، «راهزني»، «حيرت و حرارت زدايي»، «رازگيري»، «ملالآوري» «دروغگويي»، «كوچكنمايي»، «عادّي سازي»، «ساده نمايي»، «زبان بريدن»، «گنگ كردن»، «بدنام نمودن» و… حاذقترين، ميباشد. بيآنكه بگوييم نيّت مترجمان محترم قرآن الزاماً چنين است.
اين خصوصيات فقط مختص ترجمهي قرآن نبوده بلكه هرچيزي اگر قدري در اين قدر معلوم تغيير ايجاد كند البته متصف به آنها خواهد بود. (از جمله توجه مفرط به فنون تجويد و صوت و لحن و…). البته تبيين اين مطلب نياز به مباحث بسيار گسترده در زمينهي «بررسي ويژگيهاي ذاتي زبان قرآن» دارد كه البته اين مختصر متعهد به طرح آنها نميباشد. اما در اينجا ذكر نمونهاي از اين مباحث خالي از فايده نيست.
كسي كه با الفاظ قرآن، دوست و مأنوس است به يقين درمييابد كه هريك از سورههاي قرآن، فضا و حال و هواي خاصي داشته و موسيقي خاصي برآن حاكم ميباشد. همچنين نوع حروف و كلمات و جملات و اسلوب و نظم آنها در هرسورهاي ويژگيهاي خاص خود را داراست. لذا انسان به هنگام قرائت به شيوهي صحيح، به راحتي متوجه تنوع و اختلاف سورهها در موارد فوق خواهد شد. به عنوان مثال وقتي ما سورهي «قيامت» را ميخوانيم اگر دقت كنيم، خواهيم ديد كه در يك فضاي كاملاً خاص با آهنگ و نظم ويژهاي قرار داريم كه البته اين فضا با انتقال به سورهي «انسان» كاملاً دگرگون شده و گويي از يك حال و هواي نسبتاً «شلوغ»، به يك باغ دلاويزي كه نسيم دل نوازي در آن وزش دارد، وارد شدهايم و اين نسيم به مجرّد تلفظ «هاء» در «هل أتي…» به وزش افتاده و چهرهي دلها را خواهد نوازيد. با دقت بيشتر متوجه اختلاف در نوع حروف و كلمات و اسلوب در دو سوره خواهيم شد. احساس فوق به هنگام انتقال از سورهي «فيل» به «لايلاف» نيز كاملاً مشهود ميباشد. اما اين تنوّع و اختلاف سورهها، به هيچ وجه در ترجمهها احساس نمي شود. نظم و اسلوب و فضاي سورهها در ترجمههاي قرآن كاملاً يكسان است. به گونهاي كه اگر انسان به معاني آيات دقت نكرده و فاصلههاي (به نام خداوند بخشندهي مهربان) را در نظر نياورد، اصلاً متوجه انتقال از يك سوره به سورهي ديگر نخواهد شد. اما اين توجه و التفات به هنگام قرائت متن اصلي قرآن البته وجود خواهد داشت (اگرچه «بسملهها» و معاني آيات در نظر نباشد). فضا و عطر خاص هرسوره به گونهاي خاص مشام انسان را نوازش ميدهد. حتي در مرحلهاي از «أنس با قرآن» انسان ميتواند در مواجهه با يك آيه به راحتي حدس بزند كه اين آيه متعلق به كدام سوره و كدام فضا و حال و هوا ميباشد. (بدون اينكه حافظ قرآن باشد).
مثال گذشته، نمونهاي بود براي «حد اقلّ» كم فروشي و رهزني در ترجمههاي قرآن،همچنين صوت و لحن نيز ميتواند به نوبهي خود در «يكسان نمايي و عادي سازي» سورههاي قرآن سهيم باشند. چرا كه امروزه يك قاري ميتواند همهي قرآن را در يك يا چند دستگاه لحني تلاوت كند و آب از آب تكان نخورد. مثلاً با همان لحني كه سورهي «قيامت» را ميخواند، ميتواند سورهي «انسان»، و يا «لايلاف» را نيز بخواند و…. اين گونه تلاوتها سبب ميشود سورههاي قرآن ويژگيهاي ذاتي صوتي و لحني خود را از دست داده و از لحاظ لحني و آوايي، يكسان نموده و هيچ فرقي بين آنها لحاظ و احساس نگردد و اين هم البته به نوبهي خود تغيير و تبديلي است در قدر معلوم قرآن. امروزه يك قاري، آيات مختلف از سورههاي گوناگون را در يك لحن و يك دستگاه، يكسان و هموار كرده و ويژگيهاي ذاتي لحني در آنها را سلب نموده و در يك قالب و منزل جديدي آنها را ارائه ميدهد. آياتي چون: «القارعة. ما القارعة…» (قارعه،101/1،2)، «والعصر…»(عصر، 103/1)، «الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل» (فيل، 105/1)، «لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب والمشركين منفكّين…» (بيّنه، 98/1)، «ثم نظر. ثم عبس و بسر. ثم ادبر واستكبر…» (مدثّر، 74/21 ـ 23)، «فامّا من اعطي واتّقي…» (ليل، 92/5)، «والذين آمنوا باللّه ورسله اولئك هم الصديقون…» (حديد، 57/19) و…، به راحتي ميتوانند با يك لحن و يك صوت، تلاوت شوند و كسي متوجه تنوع ذاتي آنها در صوت و لحن، نگردد! اما با كمي دقت در اين آيات درخواهيم يافت كه هريك از آنها از جهاز و ساختار صوتي و لحني خاصّي برخوردار بوده و داراي ويژگيهاي آوايي كاملاً مخصوص بخود بوده كه البته هريك از اين ساختارها و ويژگيها، بارها و القاءات معنايي خاص خود را دارا بوده و أثرات و القاءات ذاتي آنها فقط هنگامي مترتّب خواهد شد كه عرصه براي «رهزني» و «كم نمايي» كاملاً تنگ باشد.
مواردي كه ذكر شد فقط و فقط دو مثال بود براي اينكه گفتارمان چندان ادّعاي بيدليل ننمايد والاّ كشف و ثبت اين رهزنيها و كم فروشيها و سادهنماييها و… كتابها و رسالهها ميطلبد كه البته اين مقال متصدي آن نميباشد (همچنان كه كاشف قانون «عليّت» مكلّف به تبيين و كشف همهي رابطهها بين همهي علل و معاليل در همهي حوادث هستي نميباشد.)
در اين گفتار، توصيفي كاشتيم و دستوري برداشتيم. اما توصيفمان اين بود كه قرآن كريم در يك تنزّل كلامي، به نحو تجلّي از خزينهي مكنون خود نزد پروردگار، در قدر معلوم الفاظ آن نازل شده است. تنزل قرآن به لحاظ كلامي بودن، اعتباري بوده اما از اين نظر كه اين تنزل در يك قدر معلوم مي باشد، احكام تنزل تكويني برآن مترتب است. پس نزول قرآن از يك جهت اعتباري و از جهت ديگر تكويني است. و اما دستوري كه برداشتيم اين بود كه نقطهي آغاز و سكّوي پرتاب، جهت وصول به مفاهيم و معاني و حقايق قرآن، همين قدر معلوم و الفاظ آن ميباشد و هرگونه تبديل و ترجمه در اين قدر معلوم، موجب انحراف در مسير پرتاب خواهد بود.
از آنجايي كه «قدر معلوم» در همه زمانها و مكانها در يك قالب و صورت ظاهر ميشود، «الفاظ قرآن» نيز به عنوان يك «قدر معلوم» در همه زمانها و مكانها و زبانها، در قالب و صورت و زبان خاصّ خود، موضوعيت داشته و هرگونه تطبيق و ترجمهاي مساوي با نامعلوم كردن اين قدر معلوم خواهد بود، لذا هيچ گاه از سكّوي نامعلوم ترجمهها به سوي خزائن مفاهيم و حقايق قرآن نميتوان پرواز كرد.
قدر معلوم قرآن، بيان و زبان خاص آن ميباشد كه همهي مسلمانان براي فهم قرآن بايد با اين زبان آشنا باشند. حتي خود اعراب نيز گريزي از تعلّم اين زبان ندارند چرا كه امروزه مشكلات اعراب در فهم قرآن كمتر از ديگران نيست! متأسفانه امروزه چنين تصور ميشود كه هركس كه عرب باشد يا عربي بداند، قرآن را خواهد فهميد و مشكل فهم قرآن فقط مخصوص كساني است كه عربي نميدانند، لذا برخي با ترجمهي قرآن در صدد آنند كه مشكل اين افراد را نيز در فهم قرآن مرتفع كرده، تا به اين ترتيب، همهي افراد (عرب و غير عرب) در درك معاني قرآن، مانعي برسرراه خود نبينند! در حالي كه اين فقط يك تصوّر است و با كمي «تحقيق» روشن خواهد شد كه اين تصور چقدر از واقعيت دور ميباشد!
قرآن ،كمال تنزّل خود را نموده است لذا برماست كه بيش از اين، تنزيلش ندهيم. بايد در راه كشف و تبيين ويژگيهاي «قدر معلوم» قرآن كه همانا زبان خاص آن ميباشد، نهايت سعي و تلاش خود را كرده، تا در سايهي اين تلاشها، لب بر لبان اين «قدر معلوم» نهاده، از «رحيق مختوم» معاني و حقايق قرآني بياشاميم. به اميد آن روز!
1. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل مادهي «نزل».
2. «نزول»،در برخي از استعمالات به معني مطلق «حلول» بوده و جهت «علو» در آن منظور نميباشد.
3. «تجافي»،از ريشهي «جوف» بوده و به معني «جا خالي كردن» ميباشد.
4. كلمهي «معلوم» برگرفته از آيهي 21 سورهي حجر مي باشد: «وان من شيء إلاّ عندنا خزائنه وما ننزله إلاّ بقدر معلوم».
5. برگرفته از آيهي 5 سورهي تين: «ثم رددناه أسفل سافلين».
6. «كثيف» در مقابل «لطيف» ،از اصطلاحات فلسفي بوده و به معني موجودي است كه از نظر وجودي داراي غلظت شديد مادّي باشد.
7. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، قسمت ملحق دعاي عرفه منسوب به امام حسين (ع).
8. برگرفته از آيهي 78 سورهي واقعه: «في كتاب مكنون».
9. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبهي اول.
10. برگرفته از آيهي 23 زمر: «اللّه نزل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثاني…».
11. قسمتي از حديث معروف «قُرب نوافل». به نقل از رسالهي «لقاء اللّه» تأليف حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي(ره).
12. برگرفته از آيهي 14 سورهي مؤمنون: «…فتبارك اللّه أحسن الخالقين».
13. به نقل از «البيان في تفسير القرآن»، تأليف آيتاللّه ابوالقاسم خويي، 1/96، چاپ دارالثقلين، قم.
14. اشاره به آيات 77 تا 79 سورهي واقعه.
15. اشاره به آيات 4 و5 سورهي تين.
16.برگرفته از بيت: هركسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش مثنوي معنوي مولوي
17. مصرع دوم از بيت: گوهر خود را هويدا كن كمال اينست و بس خويش را در خويش پيدا كن كمال اينست و بس سنايي
18. برگرفته از آيهي 25 سورهي مطففين: «يسقون من رحيق مختوم».
19. برگرفته از آيهي 52 سورهي انبيا: «اذ قال لابيه وقومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاكفون».
20. قسمتي از ملحق دعاي عرفهي منسوب به امام حسين (ع)، مفاتيح الجنان.
21. علامهي زرقاني در «مناهل العرفان» باب ترجمهي قرآن، ميگويند كه: ترجمه، (نزد عرف) بايد وافي به جميع معاني و مقاصد متن اصلي باشد و إلاّ عنوان ترجمه برآن صادق نميباشد. ر.ك: مناهل العرفان، ج2، باب ترجمهي قرآن.